چرا این روزها پدر و مادرها مثل نسلهای گذشته مورد احترام بچهها نیستند؟ چرا بچهها مخصوصاً دهه هفتادیها و هشتادیها با بچههای دهههای قبل اینقدر متفاوت هستند؟ نمیخواهم به همه این موارد و موارد بسیار زیادی از این قبیل بپردازم. میخواهم درباره غریبهبودن بچهها با خانوادههای خودشان بگویم. خیلی از نوجوانان مشکلات زیادی دارند. مسائل زیادی در زندگیشان وجود دارد که درباره آنها نیاز به گفتوگو دارند و میتوانند با صحبتکردن آنها را برطرف کنند. در این باره بهترین حرفها را میشود از پدر و مادر و از خواهر و برادر شنید. اما اکثر بچهها به سراغ اینها نمیروند. حتی وقتی پدر یا مادر حرفی میزنند، به آنها برمیخورد و عکسالعمل نامناسب نشان میدهند. این بچهها خیلی وقتها دنبال بهانه میگردند تا از بودن در کنار خانواده خلاص شوند. گویا شنیدن حرفهایی که حتی ممکن است از زبان دیگران کاملاً شعاری و مستقیم باشد، برایشان خوشایند و شیرینتر است. این اشتباه بزرگی است. بهترین راهنماها در اطراف خود ما حضور دارند. پدر، پدربزرگ، مادر، مادربزرگ. دایی، خاله و عمه. باید بپذیریم که اینها دوستان واقعی ما هستند و خوبی ما را بیشتر از دیگران میخواهند. گاهی متحیر میشوم از اینکه بچهها حتی دوست ندارند کلمهای از خانوادههای خودشان بشنوند. وقتی مادر یا پدر حرفی را به زبان میآورد، حرص میخورند، عصبی میشوند و به هم میریزند. این شامل حال همه بچهها نمیشود. سراغ دارم بچههایی را که با والدینشان دوست هستند و ساعتها با آنها حرف میزنند و از شنیدن حرفهای هم لذت میبرند. این بچهها هم در زندگی موفقتر هستند و هم پیش خدا روسفیدند. در خلوتهای خودمان به پدر و مادرهایمان بیشتر فکر کنیم و با آنها بیشتر دوست باشیم.
۳ تیر ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۵
کد خبر: 541702
نظر شما